امروز پیش دکتر زنان بودم. سونو و آزمایش غربالگری اول رو چک کرد و همه چی خوب بود. باید برای چالش های بعدی آماده بشم. یه وسواس عجیبی میفته به جون آدم که هی دوست داری هرچیزی رو چک کنی. مثلا دکتر دقیقا گفته چه روی باید برم مرحله دوم غربالگری، ولی هی میگم چرا زود نوشته، چرا نذاشته دو …
دسته: روزمره
امروز ۱۴ فروردین ۱۴۰۴. من فهمیدم نه یک نهالک که دوتا با خودم دارم… خبر کوتاه بود و طوفانی😊 بذار برم عقب تر، بعد از دوران سخت مریضی و حال بد که اینجا ازش نوشتم، حالم رفته رفته بهتر شد. بهار شد و حال بهاری هوای منم عوض کرد. لذت دیدن گل ها و شکوفه ها و بوی خوششون، زنده …
امروز یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۳. از دیسب تقریبا تمام آثار بیماری محو شدند و واقعا برام عجیب بود که بدون خوردن دارو چطور بیماری زود بهبود پیدا کرد و دردهام از بین رفت. بالاخره دیشب تونستم بدون درد و تب و کابوس بخوابم. تونستم یکسره تا خود صبح بدون بیدار شدن بخوابم و صبح هم بدون علامت درد بیدار بشم. …
سلام از روزهایی که سختند، روزهایی که باید تاب بیاورم هفته نهم بیماری، کمر درد طاقت فرسا، تب، درد، سرفه… چند روز سخت رو پشت سر گذاشتم. حال جسمی واقعا بدی داشتم که کماکان بخشیش باقی مونده. حال روحیم هم چندان خوب نیست. افکار منفی و ناخوشایندی میاد تو سرم ولی سعی نمی کنم ازشون فرار کنم. تماشاش می …
اپی که نصب کردم امروز پیام داد و گفت یه موجودی به اندازه یک هسته پرتقال درونته. هنوز نمی دونم چه احساسی به هسته پرتقال درونم دارم. فقط می دونم که بیشتر از روزهای دیگه خسته میشم. ینی زود به زود نیاز به استراحت پیدا می کنم. باید کارهام رو دسته بندی بکنم و اولویت بهشون بدم و دربازه های …
سالهای زیادی از زندگیام را اینطور زندگی کرده ام که در آن باید یا برتر میبودم یا اول، یا تعریفی تر. خلاصه یک چیزی “تر” و بگذارید از رنج زیستن در چنین مدلی در کار بگویم. وقتی معنا را در “تر” بودن مییابی تا زمانی تلاش میکنی که مطمئنی بالاخره یک “تر” خواهی ماند و اگر آن را از دست …
قرار بود بیشتر و جدی تر بنویسم اما انگار هنوز این عادتم نشده. حالا اینجا نیستم که خودم را سرزنش کنم، اینجا هستم که بنویسم. این مدت درگیر کارهای مربوط به data4impact بودم و البته هستم. یک پروژه در دست دارم و احتمالا چندتایی به زودی دستم بیاید. کارهای سایت هم بود، تولید محتوا و شبکه های اجتماعی. تولید محتوای …
امروز برای چندمین بار قرارم با دوستانم تحت تاثیر کارها و روزمرگیها لغو شد. کم کم سرد شدن و دور شدن بعضی دوستانم را میبینم. میبینم که فکر میکنند میلی به معاشرت با آن ها ندارم و کم کم کنار میکشند یا گاهی طعنه و تکه هایی بارم میکنند. این ها مرا به فکر فرو می برند. چطور آدم ها …
۱۱ سال پیش ترم آخر و نزدیک امتحانات پایان ترم دانشگاه، وقتی داشتیم از دانشگاه فارغ التحصیل میشدیم، به یاد ایام مدرسه تصمیم گرفتم دفتر سررسیدی که در دستم داشتم را به دوستان حاضر در کتابخانه بدهم تا چیزکی بنویسند و آن را به یادگار داشته باشم. هرکسی چیری نوشت. مهین نوشته بود: راز دوست داشتن هرچیز این است: روزی از …
مدتهاست که خواب هایی تکراری میبینم. می بینم که امتحان دارم، نمی دانم دبیرستانیام یا دانشجو. به هر حال امتحاناتی دارم که اصلا آماده شان نیستم. مثلا اصلا سرکلاس حاضر نشده ام و نزدیک امتحان شده و مجبورم امتحان بدهم. یا نمی دانستم که فلان درس را هم باید میگذراندهام و حالا نزدیک امتحانش به من می گویند باید بیایی …
هفته پیش پوستر مجله بخارا در بزرگداشت حسین آخانی را دیدم و تصمیم گرفتم کارهایم را طوری بچینم که به این مراسم برسم. دلیل شرکت کردنم چه بود؟ من حسین آخانی را کمتر از دو سال است که با چهرهاش میشناسم اما از مدتها قبلش او را با نوشته هایش در کانال تلگرامیاش میشناختم. نوشته های او همیشه برایم نو …
این یادداشت را چند روز پیش در پیش نویس تلگرامم نوشتم، که چیزهایی را یادآوری کنم. “فعلا دیگر دوست ندارم از کتابها و خواندهها بنویسم. نه اینکه حوصلهاش نباشد، یا میلش، یا نیازش. همهش هست؛ اما در حال اسکن خودم هستم، که چقدر آدم عملم. خواندهها به چه کارم میآید؟ دوست دارم کمی چیزها در من ته نشین شوند، حل …



آخرین دیدگاهها