این یادداشت را چند روز پیش در پیش نویس تلگرامم نوشتم، که چیزهایی را یادآوری کنم.
“فعلا دیگر دوست ندارم از کتابها و خواندهها بنویسم.
نه اینکه حوصلهاش نباشد، یا میلش، یا نیازش.
همهش هست؛
اما در حال اسکن خودم هستم،
که چقدر آدم عملم.
خواندهها به چه کارم میآید؟
دوست دارم کمی چیزها در من ته نشین شوند، حل شوند، بعد که با جانم آمیخته شد دربارهشان حرف بزنم.
اینکه شبیه یک ماشین جذب نوشته و کتاب و ویدیو با عنوان فریبنده “یادگیرندگی” کتاب بخوانم و چیزی ببینم، بر فرض یاد هم بگیرم اما خاموش باشم در زندگی، و منفعل و غیر عامل چه حاصلی دارد؟
به آدمکی گوژ پشت میمانم که بار حمل نکرده برای مدتی تا برهد، حمالی کرده و برده بارش شده و حالا قامت شکسته و زیر فشار بارهایی که بیشتر بر کولش میگذارند خمتر میشود، بی آنکه بتواند سرش را بالا بیاورد تا دنیا را تماشا کند، تا رها باشد.”
دقیقا در چنین روزها و با چنین احوالاتی اتفاقا دوست دارم اینجا بیشتر بنویسم و بیشتر باشم. اینجا انگار تنها هستم و کسی تماشایم نمیکند. میتوانم خودم به خودم گزارش بدهم، خودم را از بیرون ببینم. بعد بروم دوری بزنم و دوباره فکرهای نوشته شده و عمل های انجام شده ام را از اینجا مرور کنم.
دوست دارم هر روز سوژه ای بدهم دست خودم برای نوشتن. حتی شده چرت و پرت. شده بدون فکر. اصلا چرا اسیر این شده ام که همه چیز فکر شده باشد؟
نه فقط در نوشته که در بروز احساس هم. من احساساتم را هم مزه مزه میکنم و بعد اگر صلاح دیدم بروزشان میدهم. اصلا اینطوری که احساس دیگر احساس نیست، هست؟ نمیدانم. شاید هم تفاوت رفتارها اینجا معلوم میشود که کجا و به چه نحوی به خودمان اجازه بروز احساس میدهیم.
بالاتر گفتم اسیر فکر شده ام. واژه خوبی بکار بردم. چقدر فکر کردن میتواند اسارت همراه بیاورد. رهایی بگیرد. اصلا قرار بود فکر کنیم که آزاد باشیم یا اسیر؟ برای تعارف نمیپرسم، واقعا قرار است فکر کنیم که کمترلمان را بیشتر کنیم یا فکر کنیم که آزادتر باشیم؟ شاید تفکر هم اسارت و هم آزادی. شاید.
مثل همون که شاعر میگه من از آن روز که دربند توام آزادم.هان؟ چرت و پرت میگم؟
باشه همینجا تمامش میکنم.