من پس از اینکه یکسری داده و عدد خام بهم ریخته و شلخته را به اشکالی قابل فهم تبدیل میکنم، وقتی آن ها را بصری میکنم و اطلاعاتی ازشان استخراج میکنم که برای مدیران و تصمیم گیرندگان یک مجموعه اهمیت دارد، دقایقی فقط آن را جلوی چشمم باز میکنم و قربان صدقهشان میروم. تازه که کارم را شروع کرده بودم و پس از کلنجار رفتن با داده ها نمودارهایی را استخراج میکردم ، میدیدم که چقدر عاشقشان هستم. انقدر دوستان دارم که اگر جاییشان اشتباه شده باشد و مجبور بودم تغییرشان دهم دستم به این کار نمیرفت.
گاهی خودم را در حالی میدیدم که دقایقی است خیره به مانیتور شده ام و دارم کیف میکنم از دیدن این نمودارها. حواس خودم را پرت میکردم و پیش خودم می گفتم مردم ربات انسان نما میسازند انقدر قربان صدقه کارشان نمیروند که من با دیدن چهارتا نمودار و گراف این چنین مریمکیف میشوم. گویی تابحال هیچ بنی بشری نتوانسته چنین چیزی خلق کند.
اما چه میشود کرد، خلق کردن لذت بخش هست، هرچند که کوچک و ناچیز باشد، و ما آدم ها انگار با خلق کردن زنده تر می شویم، که البته از خدایمان یاد گرفته ایم. حالا می فهمم که یک هنرمند چه حسی به اثرش دارد، یک کارگردان چه حسی به فیلمش، یک نویسنده چه حسی به کتاب هایش و خدا چه حسی به ما.