از کلاس یوگای ده مرداد چهارصد و چهار: نامه به دانهها
دونه اسمیه که مربی روی بچهها گذاشته، اما من شما رو از اول نهالک صدا زدم. قرار شد توی کلاس یه نامه بنویسیم به شما.
راستش خیلی حس خوبی داره که شما باعث حرکت من شدید. اینکه قدر بدنم رو بدونم، ورزش بدم، حرکتش بدم و سپاسگزارش باشم که شمارو تو خودش جا داده. حرکاتی بکنم که جای شما بازتر بشه. راستش این به من حس قوی بودن میده.
اینکه من فاعل هستم و میتونم کاری بکنم. اینکه توانایی حمل شما دوتارو دارم. اینکه خوبم و سرحالم، حس عاملیت میده بهم. اینکه منفعل نیستم و نقشی دارم. یه نقش مهم و اساسی.
الان که اینارو مینویسم فکر میکنم که با تمام سختیهایی که وجود داره این پذیرش این نقش رو دوست دارم.
انگار این یک دعوته به دوباره رشد کردن، ساخته شدن از نو. مرسی که این حس رو در من به وجود آوردید.
راستی من در آستانه ۳۴ سالگی هستم. چند روز بعد ۳۴ ساله میشم. اینبار با شما تولدم رو یادآوری میکنم. هدیه شگفت انگیز امسالم شما هستید. میگم شگفت انگیز چون پر از رمز و راز و کشف نشدنیها هستید برام.
میدونم مسیر پرچالش و سختی پیش روم هست، اما اگر این باعث زندگی بخشی به شما باشه و ساخته شدن دوباره من به زحمتش میارزه.