وقتی تیتر را نوشتم نمیدانستم که از خودم و هفته جدید بارداری شروع کنم یا از وضعیت جدید و روز دهم جنگ با ورود آمریکا.
راستش الان ذهنم شلوغ است و چند چیز در هم تنیده مشغولش کرده و نمی دانم از کدامش بنویسم و بگویم. احتمالا از همش.
صبح شنیدم که آمریکا هم با بمب ورود کرد(البته ورود مستقیم) و تاسیسات هسته ای را نشانه گرفت.
می دانی این روزها فقط مشاهده گرم. به تجاوز این دو کشور فکر می کنم. به میلشان برای تجزیه و از بین بردن ایران با بهانه های چرت. اما به چیزهای دیگری هم فکر می کنم. اصلا باید سوالات خوب بپرسم تا بتوانم به پاسخ های درست برسم. مثلا چه باید میشد که این اتفاق نمی افتاد. اگر کشور از درون قوی بود آیا هیچ متجاوزی هوس حمله به این کشور را می کرد؟ آیا ضعیف و ضعیف تر شدن داخلی ما کمک نکرد که متجاوزان از فرصت استفاده کنند؟ و باعث و بانی این ضعف داخلی کیست؟ چیست؟
و حالا که حمله کرد دفاع از حمله جایز است؟ خیر. معلوم است که نه. من ترجیح می دهم آن پیر لعنتی را خودمان، در کشور خودمان به دست خودمان از بالا پایین بیاوریم. نمی دانم چطور. نمی دانم با چه راه هایی. قبلا فکر می کردم با قوی تر شدنمان. اما نمی دانم قوی تر شدن اصلا یعنی چه. شاید هم ما آنچنان نقشی نداریم. نمی دانم.
اما حرفم این است، حاضر نیستم یک عامل بیرونی و متجاوز به هر عنوان و بهانه ای پایش را در خانه ام بگذارد و برایم کاری کند. چرا باید میل داشته باشد به ما کمک کند. خانه خانه ماست. با هر که مسئله داریم هم مسئله ماست.
بگذریم. هفته بیست و چهارم است و من اینجا سعی می کنم آرام باشم و خودم را از رسانه و تحلیل در امان نگاه دارم. هر از گاهی ورزش می کنم و تنفس های بدرد بخور را تمرین می کنم. می دانم که بچه هایم صلح میآورند، شاید نه برای کسی نه برای جایی، اما برای دل ما چرا. برای خانه ما. آن ها در شکم من بودند که جنگ شد، زود فهمیدند دنیا چه خبر است…