هفته ششم تمام شده. هفته ششم و ۲ روز است که نهالک آمده. دارد موجودیت پیدا می کند. الان به اندازه یک بلوبری است. البته بلوبری ای که یک در هر دقیقه هزاران سلول در مغرش ایجاد می شود. قلبش دارد شکل می گیرد. اعصابش هم تشکیل شده و حلاصه موجود عجیبی است این بلوبری. جل الخالق.
من حالم خوب است. کمی خسته تر می شوم. کمی هم خودم را لوس می کنم و بیشتر استراحت می کنم که حال می دهد و خوش می گذرد. هرچند بعدش به خودم می گویم چقدر تنبل شدی و ال و بل، ولی همچنان استراحت کردن گزینه مهم ترم است. چون باید بیشتر مراقب باشم. علامت عجیب و غریب دیگری ندارم. نهالک فعلا سر سازگاری دارد با من. شاید از هفته های آینده نقشه های جدیدش را رو کند.
هر از چندگاهی خلق و خویم تغییر می کند و کمی دچار افسردگی می شوم. از آن نوعی که ناگهان چیزها را حل نشدنی و سیاه می بینی و انگار هرچه دست و پا می زنی بیشتر فرو می روی. ولی مدت زمانش کوتاه است و با حرف زدن به زندگی برمی گردم. به هر حال تغییرات هورمونی است و باید باهاش کنار آمد.