از روزهای سخت آخر اسفند

 

سلام از روزهایی که سختند، روزهایی که باید تاب بیاورم

هفته نهم

بیماری، کمر درد طاقت فرسا، تب، درد، سرفه…

چند روز سخت رو پشت سر گذاشتم. حال جسمی واقعا بدی داشتم که کماکان بخشیش باقی مونده. حال روحیم هم چندان خوب نیست. افکار منفی و ناخوشایندی میاد تو سرم ولی سعی نمی کنم ازشون فرار کنم. تماشاش می کنم و تاب میارمش. انگار این روش بهتری برای دیدن رنج و درده.

بعد از چند روز لپتاپم رو روشن کردم. یه کیسه آب گرم گذاشتم پشتم و نشیتم رو صندلی آشپزخونه و دارم اینجا مینویسم. چند روزه خوب غذا نخوردم. نگران بچه میشم. نکنه داره آسیب میبینه. ولی خب نمیتونم فشار بیارم. باید آروم آروم چیزای ریز و کوچیک بخورم.

مدتیه کار نکردم. نمی دونم چقدر برام بد یا خوب خواهد بود. ولی فعلا نتونستم تمرکز کنم. شاید در ماه های آینده اوضاع فرق کنه.

سجاد این دو روز خونه بود و حسابی به خونه تکونی آشپرخونه رسید. این خیلی سرحال کننده هست برام. هرجند از اینکه هیچ کاری نمی کنم و فقط تماشاگرم ناراحت میشم.

پنجره آشپزخونه رو باز کردم. هوا بارونی بود و الان خیلی تمیز و مطبوعه. یه هوای تازه اومد توی خونه که کمی سرحالم کرده. البته اگر بوی این غذای روی گاز اجازه بده. آحه بوی غذاها واقعا رو مخمه و حالمو بد میکنه.

خوب شد اومدم چند کلمه نوشتم. بد نیست که یک کاری یکم متفاوت از دیروزم انجام بدم.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت