هفته بیست و یکم: مثل ماهی توی تنگ

امروز گلی ازم حال خودم و بچه ها رو پرسید و گفتم که خوبیم و بچه ها هم مثل ماهی می لولن. گلی گفت مفصل بعدا از حست بگو.

و من گفتم بیام از هفته بیست و یکم بنویسم. و شاید از کل این دوران.

تا اینجا روزگار بر وفق مراد بوده. من به سختی های بارداری هنوز نرسیدم. به لحاظ روحی هم به غیر از مدت کوتاهی، خوب بودم و تونستم کار بکنم.

بدنم تا الان باهام همکاری خوبی داشته. اذیت نشدم. هرچند می‌دونم از ماه بعد قراره قسمت سخت ماجرا شروع بشه.

راستش دیروز داشتم توی دفترم برای خودم از دغدغه های بعد از تولد می نوشتم. از اینکه اصلا من که خواهم بود؟ نقش جدید در کنار نقش های قبلی. اصلا همسر بودن من دستخوش چه تغییراتی میشه. اصلا دوتایی های من و سجاد چه شکلی میشه در زندگی بسیار شلوغ آینده.

منِ اجتماعی چی؟ چطور خودم رو پیدا خواهم کرد؟ اصلا فرصتی برای بودن در اجتماع خواهم داشت؟ میل من به اجتماع چطور خواهد شد؟ نیاز بیشتری خواهم داشت یا کمتر؟

و کلی سوال دیگه.

می دونم که خیلی چیزهارو باید رفت توی دلش تا اونجا خودتو پیدا کنی و برنامه بریزی. فقط باید کمی امادگی ذهنی برای مواجهه با این اتفاقات جدید داشت.

حالا از آینده بگذریم برگردیم به همین حال. و همین حس و هوای امروزی.

وقتی دارم یوگا میکنم، موفع مدیتیشن مینا میگه به این فکر کن که دونه (به بچه تو این هفته ها میگه دونه) در امن ترین جای دنیا قرار داره. و تو بهترین و کافی ترین آغوش برای اونی. اینکه تو امن ترین جایگاه باشی برای موجودی می دونی چقدر بزرگه. (اگر لایقش باشم) اصلا وقتی اسم امن روی تو گذاشته بشه، آیا این کافی ترین چیز در دنیا نیست.

خیلی باید به این واژه ها فکر کرد. امن بودن…بودن تمام قد برای دیگری. اصن امن بودن چیه؟ ینی یه موجود بی خطر باشی برای دیگری؟ یا مثلا دیگران با تو راحت باشن…

نمی دونم کدومش، اما خوشحالم که پناه موجودات جدیدم. این احتمالا یکی از شکل های بودنه و میشه طور دیگه هم تجربه‌ش کرد.

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

فوتر سایت