۱۱ سال پیش ترم آخر و نزدیک امتحانات پایان ترم دانشگاه، وقتی داشتیم از دانشگاه فارغ التحصیل میشدیم، به یاد ایام مدرسه تصمیم گرفتم دفتر سررسیدی که در دستم داشتم را به دوستان حاضر در کتابخانه بدهم تا چیزکی بنویسند و آن را به یادگار داشته باشم.
هرکسی چیری نوشت. مهین نوشته بود: راز دوست داشتن هرچیز این است: روزی از دست خواهد رفت.
این یک نوشته ساده نبود. به فکر فرو میبرد. همینطور است. خیلی وقت ها تنها کافی است تصور کنیم آدمها، اعضا و چیزهایی را نخواهیم داشت و از دست خواهد رفت. مثلا فکر کنیم یکی از آدمهای اطرافمان نباشد یا یکی از اعضای بدنمان را از دست بدهیم.
حالا این روزها من به چیزهایی فکر میکنم که هنوز ندارم و ممکن است نداشته باشم. مثلا فرزندی که ندارم و احتمال اینکه به طریقی در آینده نتوانم داشته باشمش. اندوه آدم را فرا میگیرد. آدم برای نداشتن نداشته اش هم میتواند غصه بخورد. خب آدم است دیگر. همیشه امید به بودن دارد، حتی وقتی فکر میکند چه بودنی آخر در این اوضاع.