سالهای زیادی از زندگیام را اینطور زندگی کرده ام که در آن باید یا برتر میبودم یا اول، یا تعریفی تر. خلاصه یک چیزی “تر” و بگذارید از رنج زیستن در چنین مدلی در کار بگویم.
وقتی معنا را در “تر” بودن مییابی تا زمانی تلاش میکنی که مطمئنی بالاخره یک “تر” خواهی ماند و اگر آن را از دست بدهی نه تنها ترک آن کار را خواهی کرد که امیدت را در آن زمینه به کل از دست میدهی و ممکن است هرگز به آن برنگردی.
زمان برد تا یاد گرفتم به دنبال چیزی باشم که میخواهم در آن جاری باشم. با زیستنم گره بخورد بی آنکه اصلا به اینکه چقدر در آن خوب یا بدم فکر کنم. اصل بودنم باشد. و حالا اگر قرار است “تر”هایی وارد بازی شوند آنجایی باشد که همان در جریان بودنم را عمق ببخشد، آن را بگسترد و بزرگش کند. اگر قرار است “تر”ی در میان باشد آن “تر” من بهتر، من توسعه یافته باشد نه من در مقایسه با سیل رقیبان فرضی که با آنها در رقابت بودم.
اینجا شکست خوردن، یک راه جدید امتحان کردن است. از پا افتادن نیست. نا امید شدن نیست.
دویدن، میل و شوق به جریانی است که در آن غوطه وری. مثل کودکی که از شوقش میدود و خسته هم نمیشود. نه مسابقه با حریفان.
کار نکردن، فرصتیست برای تجدید قوا، برای سرزنده تر شدن، برای عمق دادن نه عذاب وجدان عقب ماندن از جماعت شرکت کننده در دو سرعت زندگی.
این حرفها را گفتم، اما به این معنی نیست که حالا با دریافته های جدیدم دارم زندگی میکنم. خیر! این ها همه زمان بر است. همانطور که سال ها را به شیوه ای دیگر زیستم، باید برای عملی کردن شیوه جدید هم صبوری کنم.
اینجاست که عمل کردن، درد دارد. مثلا من هنوز نمی توانم با دیدن آمال و آرزوهای خودم که دارد توسط کسی که در اینستاگرام و … دنبال میکنم خیلی خونسرد باشم و گذر کنم. گاهی بدجور درگیر میشوم. حسادت میکنم، غبطه می خورم، گاهی خودم را سرزنش می کنم برای چیزهای مختلف. مثلا من هروقت آدم های خیلی أزاد را می بینم یک طوری میشوم. یک حال کلافه، یک حس بدرد نخور بودن. دارم روی این کار می کنم. مراحلی که طی میکنم این هاست: اول از مفهوم آزادی شروع می کنم بعد می گویم من دقیقا منظورم از آزادی چیست. بعد می گویم حالا باید چه بپردازم برای داشتنش. و بعد آیا مایلم آن را با تعریفی که فلان کس در اینستاگرام نمایشش داد زیست کنم؟ خیلی وقت ها میفهمم که من تعاریف خودم را دارم و با تعریف خودم دارم به آزادی نزدیک تر می شوم.
طی کردن این مراحل و گفتگو با خود در چند لایه تا رسیدن به نیاز اصلی تکنیکی است که کار میکند. گاهی چیزها خودشان را خیلی دلربا نشان میدهند اما پای هزینه و زمانش که وسط میآید دیگر خواستنی نیستند یا حداقل تو دیگر تمایلی به داشتنش نداری.
راستی من که دنبال تر بودن بودم، چرا تلاشگرتر بودن را انتخاب نکردم؟ احتمالا چون باید بدون تماشاگر هر روز تلاشهای ریز میکردم و مدتزمان زیادی برایش صرف میکردم! کسی هم نبوده که دست بزند و سوت بکشد!