بعضی وقتا نگاه کردن یا خوندن یه متن ساده همزمان در من شوق، حسرت، حس حرکت ایجاد میکنه.
داشتم لینکدین رو بالا پایین میکردم که یه متن خوندم از eva murry. که از تجارب ایجاد کسب و کارش و تاثیر زیاد منتورش گفته بود. اولش رو اینجوری شروع کرده بود که وقتی خواستم شروع کنم به کار خودم رو راه انداختن دیدم یه مانع خیلی بزرگ دارم، افکار منع کنندهم!
بعد از منتورش و تاثیراتی که روش گذاشته بود گفته بود.صفحه منتورش رو چک کردم. یه کسی بود که بعد از یه شکستی تصمیم گرفته بود کوچ بشه و به آدما کمک کنه و جالب بود که مشاور کسب و کار بود و به طنز گفته بود برای کارای غیر تیک تاکی😊)
و روی زنان هم تمرکز داشت.
حالا اینجا من ۱) خیلی شوق زده شدم از خوندن متنها و حرفاشون و اصن انگیزه در من شکل گرفتن از این جهت که تو یه چیزی میبینی که دوست داری شبیهش باشی. من دوست داشتم شبیه eva باشم.
۲) بعد اینکه خیلی حسرت خوردم از این کامیونیتی ضعیفم و این کمبود آدم باحال در نتورکم و اصلا عدم امکان سفر و دیدن جاهای بزرگ و آدمای این چنینی. خیلی حسرت داشت برام.
۳) و آخر خودم رو سرزنش کردم بابت اینکه جسارت کافی برای حرف زدن با آدمای بین المللی ندارم. اصلا هنوز نمی تونم راحت با آدما انگلیسی حرف بزنم و احساس ضعف و شرم و خجالت فراوان دارم.