فاصله نوشتنم با متن قبلی زیاد شده. احتمالا به این دلیل که شاید اتفاق جدیدی نیفتاده یا شاید در تکاپوی کارهای آخر بارداری هستم.
ابتدای هفته سی و پنجم رفتم بیمارستان و دکتر زنان برام تاریخ سزارین تعیین کرد. ۳۷ هفتگی. که میشه ۲۹ شهریور.
بچه ها خودشون رو تو شهریور جا کردن😊 در مورد ۲۹ش زیاد مطمئن نیستم، چون امکان زودتر اومدن هم وجود داره. این روزها چند بار به بیمارستان سر زدم تا کارهای بستری رو انجام بدم. باید چندتا دکتر میرفتم. بیهوشی، قلب، آزمایش، عفونی و…
گاهی وقتی تنها میشم به این فکر می کنم که واقعا کسی نبود که همراهم باشه(به جز سجاد که این مدت تماما کنارم بود و فقط گاهی نمی تونست سرکار نباشه). بعد به این فکر میکنم که آدما همه گرفتاریها و مسائل خودشون رو دارن و اصلا در نهایت آدم اینجا تنهاست… و بعد هم به خودم میگم تو که سرپا و سلامتی. میتونی از پس کارات بربیای. خب حضور آدمها خیلی وقت ها باعث دلگرمیه. حتی اگه هیچ کاری از دستشون برنیاد.
گاهی میبینم خانمهای پیری که همراه دخترشون میان مطب دکتر و بیمارستان و …با خودم فکر میکنم من هیچوقت حاضر به کمک گرفتن از کسی که سنش بالاست و رفت و آمد باعث خستگیش میشه هستم؟ نه راستش. اصلا نمی دونم چقدر اهل کمک گرفتنم. انگار عادت کردم تنها پیش برم و فقط گاهی غر بزنم از تنها بودن. ولی آدم سالم با دلبستگی ایمن اونی نیست که کمک نمی خواد خانوم قهرمانی. اتفاقا آدم سالم کمک میگیره. ابراز میکنه که کمک میخواد.
راستی این روزها دارم کتابی درباره دلبستگی ایمن میخونم. از یه جایی به بعد با کمک notebookLM کتاب رو پادکست کردیم و تو ماشین و … بهش گوش میدیم و در موردش صحبت می کنیم که بنطرم خیلی باحال شد. این کتاب رو یک دوست نادیده بهم معرفی کرد. خانمی که از طریق کانالم باهاش آشنا شدم و بعد متوجه شدم روی فرزندپروری و … کار میکنه. و چقدر دغدغه های مشابه داشتیم. بعد از این کتاب هم احتمالا برم سراغ کتاب listen.
از بحث فرزند که بگذریم درگیر کار جدیدی هم شدم که البته فعلا کار خاصی براش نکردم. کار از سمت گلی اومده و مورد علاقم هست. باید ببینم با وضعیت جدیدم چطور میتونم همکاری بکنم.