حال و هوای بهاری و اردیبهشتی این روزها من رو بدجوری می بره به روزهای دانشگاه. اون بهارایی که از دانشگاه میآمدیم. بعد از کلاسای ساعت ۵ منتظر سرویس میموندیم، میومدیم تا میدون بهشتی و اونجا پیاده میشدیم و بعد تا خونه پیاده میومدیم. روزای خوب اون روزایی بود که استقلال بازی داشت و بابا به خاطر همین عصر اومده بود خونه. روزایی که استقلال استقلال بود و تماشای بازیش کیف می داد. بابا حتما یه نون بربری هم گرفته بود و اومده بود. مامان یه قالب پنیر و یکم سبزی بهاره که تو گشت و گذارای هر روزهش به صحرا چیده بود رو میاورد که غالبا پر از جعفری و نعنا بود. چندتا گردو هم کنارش میذاشت و یه سفره میانداخت و همگی عصرونه میخوردیم.
اون روزها ملیکا کوچولو بود. محدثه مدرسه ای و من و مرجان دانشجو.
به روزای دیگه ای هم با همین حال و هوا بود که مریم کلاس داشت و میومد تفرش. معمولا دو روز در هفته کلاس داشت. من یک شب می موندم پیشش و بعد فرداش برمیگشت تهران. باهم از دانشگاه سوار سرویس می شدیم. میومدیم سرچهارراه و بعدشم خونه خودشون یا عمه.
باهم شام آماده می کردیم. یه شب مریم گفت موافقی نودل بخوریم و من که تا حالا نودل نخورده بودم استقبال کردم و عجب نودل خوشمزه ای شد. تا سال ها بد نودل غذا فوری محبوب من بود.
سال ها بعدش وقتی دانشجوی ارشد تو تهران بودم و محمدرضا میومد که باهم درس بخونیم، پای ثابت خوردنامون نودل بود که محمدرضا هم عاشقش شده بود و میگفت من میپرم میرم می خرم تو چیزای دیگشو آماده کن. اون موقع هم بهار بود. دایی زنده بود…